فصل نمایش
فصل نمایش
بپرس از باغبان : " آیا جز این است
" علف هرزه " به هرجا در کمین است ؟
فکنده سایه بر سیـمای سیمین
نشسته زیر پای یاسمین است؟
ترنّم می کــند در گوش نسرین
به لب خوانی چکاوک را قرین است؟
تبسّم می کند چون خنجر و تیغ
تو گویی چشمه ی مهر آفرین است؟
چـنان برده دلِ زیبا پرســتان
که گویی از نگارستان چین است؟
گرفـته دامـن ســرو و صنـوبر
که یعنی وصلِ دنیای برین است؟
جواب آمد که : " ای خورشید دستان"!
حقیقت بس بزرگ و آتشین است
سرشتِ سوسن ونسرین و نرگس
گلستان جملگی از ماء و طین است
" ز پود محنت و تار محبّت "
زمین از فرش سبزه دل نشین است
مراتب دارد این فصل نمایش
مسلّم ریشه ی گل در زمین است
" علف "چون زیر پای " گل " فتاده است
دلِ افسرده اش زار و حزین است
" علف هرزه " نشان اعتراض است
شیار افکنده بر دشت جبین است
چه نجواها که در کام نسیم است
به " کرّمنا " (1)جهان مشتاق دین است
به لبخند سپیده سبزه برخاست
به "تکریم" و "محبت" ، گل وزین است
به تسنیم محبّت " نی " شکرشد
دلِ سنگ از محبّت، چون نگین است
هر آن کس سهم خود نوشید از "عشق"
شود" قابل " که رسمِ فرودین است
چو " قابل " شد، شکوفه سر برآرد
بر و بار محبّت ،انگبین است
"کرامت"،" احترام" و "مهربانی "
" عدالت " میوه ی علم و یقین است
" حیا " درّ است و " عفّت" گوشواره
" ادب " چون آسمان ، زیباترین است
به بوی " معرفت "، شد سبزه زیبا
سفر تا آسمان معراج دین است.
(1) – "و لقد کرّمنا بنی آدم..." (الاسراء - 70 )